هر دم ای گل از تو در گلشن فغان تازه است


عندلیبان کهن را داستان تازه است

تا کدامین خسته را کشتی ز تیغ بی دریغ


زان که بر دامانت از خونش نشان تازه است

برقی از هر گوشه آهنگ گلستان کرد باز


گوییا بر شاخ طرح آشیان تازه است

چون جرس در سینه می نالد دل زارم مگر


نوسفر ماهی میان کاروان تازه است

خلقی از مژگان و ابرو کشته در میدان عشق


ترک سر مست مرا تیر و کمان تازه است

کاش آن سرو روان بهر تماشا آمدی


تا به جوی دیده ام آب روان تازه است

ز امتحان صد ره فزون تر گشت و بازم زنده کرد


وه که با من هر زمانش امتحان تازه است

ایمنم از خون خود در عشق آن زیبا جوان


کز خط سبزش مرا خط امان تازه است

عشق نیرنگی به کار آورده کز هرگوشه ای


منحنی پیری گرفتار جوان تازه است

من فروغی گشتم از ذوق لب او نکته سنج


شکری را طوطی شیرین زبان تازه است